یکشنبه ۳۰ فروردین ۹۴ ۲۰:۰۹ ۱۵۱ بازديد
در وصل هم ز عشق تو اي گل در آتشم
عاشق نميشوي كه ببيني چه ميكشم
با عقل آب عشق به يك جو نميرود
بيچاره من كه ساخته از آب و آتشم
ديشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سيل اشك به خون شسته بالشم
پروانه را شكايتي از جور شمع نيست
عمريست در هواي تو ميسوزم و خوشم
خلقم به روي زرد بخندند و باك نيست
شاهد شو اي شرار محبت كه بيغشم
باور مكن كه طعنهي طوفان روزگار
جز در هواي زلف تو دارد مشوشم
سروي شدم به دولت آزادگي كه سر
با كس فرو نياورد اين طبع سركشم
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب ميگزد چو غنچهي خندان كه خامشم
هر شب چو ماهتاب به بالين من بتاب
اي آفتاب دلكش و ماه پريوشم
لب بر لبم بنه بنوازش دمي چوني
تا بشنوي نواي غزلهاي دلكشم
ساز صبا به ناله شبي گفت شهريار
اين كار تست من همه جور تو ميكشمم